پاییز....آبان....روز بیست وششم....!
اینها واژه هایی بودند که بعدازشناختن اسطوره ترین موجود زندگیم ،برایم عزیز شدند!بااینکه گاهی،میان روزمرگی های زندگی، روز تولد عزیزترین کسانم وحتی خودم راهم فراموش میکردم(!)اما بیست وشش آبان حس دیگری داشت!ازاولین روز آبان، که وقت رفتن به مدرسه خش خش برگ های زردونارنجی رازیز پاهایم احساس میکردم،ناخودآگاه یاد روز بیست وششم می افتادم!
حالا چندسالیست که آبان ماه برایم عزیز شده!وقت نوشتن تاریخ زندگی روی دفترخاطراتم مینویسم:آبان ماه عزیز!به حال تمامی دوستان ونزدیکانم که متولد آبان هستند غبطه میخورم وآرزو میکنم کاش من هم دریک گوشه ای ازآبان ماه عزیز بودم!
همیشه اولین تقویم سال جدید که به دستم میرسد،قبل ازاینکه سراغ روزتولد خودم بروم ،یکراست میروم سراغ آبان وروزبیست وششم!تا اینکه امسال وقتی تقویم رابازکردم و چشمم افتاد به تعطیلی بیست وششم آبان،از شوق اشک ریختم!ازاینکه امسال آبان وروز بیست وششم عزیزترازهرسال خواهد بود!
کاش میدانستیم چه ساعتی پابه این دنیاگذاشت،تاازاین به بعد ، ان ساعت هم برایمان مقدس میشد!شاید اوهم مثل من بااذان صبح بدنیاآمده!نمیدانم،امیدوارم لااقل وقت بدناآمدنمان یکی باشد!
خب دیگه ، تمام حرفهای دلم رابرای آبان ماه وروز بیست وششم گفتم!اما.......
مدتهاست به این فکرمیکنم که چه آرزویی برایش بکنم؟!!برای اسطوره ای که همه ی آرزوهایم دراوخلاصه میشودوآرزوهای دیگران هم برای من دراو خلاصه میشود!پس چه آرزویی میتوانم بکنم؟!!
سلامتی؟نشاط؟سربلندی؟سعادت؟جیب پرپول؟آرامش؟ همه ی اینهارابرایت آرزو میکنم،اما به عنوان بهترین آرزو برای روز تولدت....
امیدوارم تا ابد دردلهای ما اسطوره باقی بمانی!
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------حسی که درچشمهایش پنهان ماند
وقتی آنونس فیلم رادیدم مجذوب عصیان وخشم فروخورده ی صحنه ای شدم که سرش رامیکوبید به دیوار،شیشه رامی شکست وبعد سکوت میکرد!
اما وقتی فیلم رادیدم،علاوه بر عصیان وخشم،محبت وعشقی دربهرام بودکه اورا برایم به یک اسطوره تبدیل کرد!ازوقتی بهرام را دیدم به این فکرمیکردم که چطورمیشود دواحساس کاملا متضادرا اینقدردلنشین باهم ادغام کرد؟!!شایداگرآن موقع اورا مثل حالا میشناختم ازاین همه قدرتمندی وهنرمندی تعجب نمیکردم!
تمام سکانس های بهرام راعاشقانه دوست دارم،حتی صحنه هایی که فقط نگاه های عمیقش درقاب بود .
عشق واطمینان بهرام به ندا آنقدر مرادرگیرخودش کرده بودکه من هرلحظه درهراس صحنه ای بودم که بهرام همه چیزرابفهمدو...!اما آن صحنه بدون هیچ خشونتی آنقدر عمیق وتاثیر گذار بودکه فکرش راهم نمیتوانستم بکنم! تکان دادن سروافسوس خوردنش حالت ویران کنننده ای به من میداد که دلم رامیلرزاند!
اولین باری که برای یک نقش اشک ریختم،همان صحنه ای بودکه بهرام برای لالایی مادرش اشک ریخت!
دیالوگ هایی که بین بغض واشک هایش میگفت، حرفهای عاشقانه ای که ازنسیم وعلاقه اش به اومیگفت،همه وهمه باعث شدند که من ، بهرام را عاشقانه دوست داشته باشم وهرگز فراموشش نکنم!
برای تک تک سکانس ها وحرکات ودیالوگ های بهرام حرف دارم ،اما حیف که این روزهامجالی برای گفتن ازحرفهای دلمان نیست!
ودرآخرفقط این رامیگویم:
بهدادترینم ،بهرام خودت گفت که اگرکسی رادوست داشتیم ،تامیتوانیم،خوب نگاهش کنیم!پس تا آخرعمربدون اینکه حتی خودت هم بفهمی،درچشمهایت خیره خواهم شد!فقط همین!
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------تنهاترین مرد شب...